••• آسمانه

♥ مطالب ادبی .!.!.!.!. مطالب مذهبی ♥

شعر

 سنگها را گذاشت پهلوي هم، گورنه، خانه  اي بنا مي کرد

خاطرش خسته بود با آنهم فکر بنياد خانه را ميکرد
سرپناه دگر نداشت ،بله ،قريه از آن ديگران شده بود
کشته بودند خاندانش را، روي گور پدر دعا مي کرد
سنگها روي هم نمي ماندند،سنگهاي سياه بي رو بود
دخترک بازهم عرق مي ريخت باز هم سنگ جا بجا ميکرد
گورستان مکان خوبي نيست- دور از قريه خوب مي فهميد-
زحمتي را که ميکشد عبث است به عبث نيز اعتنا ميکرد
گريه آب وگياه نانش بود چارسو ترس وبيم تنهايي
خانه هم آرزوي بيش نبود،دخترک خانه از کجا مي کرد؟
تشنه خون جان خود شده بود به دلش گشت بعد از اين بايد
با همين زندگي ي بي مقصد روي بر خاک اکتفا ميکرد
زير خورشيد گرم تابستان داشت جان مي سپرد اما نه
تاکه جان داشت سنگ بازي کرد دهن چند قبرواميکرد
آخر اينجا تمام قبرستان مرده ها اهل بيت او بودند
او بجز اين دگر نمي دانست طلب مرگ از خدا مي کرد
قبر ها جمله يک رقم بودند، عاقبت قبر مادر اش را يافت
سنگ آخر به روي سينه نهاد مادرش را صدا صدا ميکرد
+ نوشته شده در شنبه 23 اسفند 1399برچسب:شعر,سنگها را گذاشت پهلوي هم، گورنه، خانه اي بنا مي کرد, ساعت 11:41 توسط آزاده یاسینی